جوجه طلای مامانوباباجوجه طلای مامانوبابا، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره
مامان جوجه مامان جوجه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
بابای جوجهبابای جوجه، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

جوجه ما

جوجه مو دیدم هورااااا

1393/7/30 13:57
نویسنده : مامان نینی
602 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان، نفس مامان، عمر مامان،جون مامانشکلک های شباهنگShabahang

خوبی جوجه م ؟شـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

من خیلی خوب نیستم چرا؟  به چند دلیل یکی اینکه نمیتونم چیزی بخورم از همه چی بدم میاد غذام یک سوم قبل شده و نگرانم نکنه تو نتونی خوب تغذیه کنی ولی میدونم هرچی لازم داشته باشی از ذخایر بدن من استفاده میکنی ، استفاده کن نوش جونت نانازم تو مهمتری تو خوب باش من هرچی شدم بشم عشقم، خلاصه داشتم میگفتم خوابم به هم خورده یهو میبینی 3نصفه شب بیدار میشم تا 7صبح بیدارم باز میخوابم !! دیگه اینکه همش اینجوریم سبزکه منجربه این حالت میشه

اما همه اینا فدای سرت ماه من 

اول بگم که شرمنده که حدود 2ماهه نیومدم وبتو اپ کنم آخه حالمو بالا برات توضیح دادم ولی اینم بگم 2بار نشستم کلی برات نوشتم یهو دستم خورد اومدم بیرون عصبانی

حالا بریم سراغ خبرها:

اول از همه اینکه من 27شهریور رفتم آزمایشهایی که خانم دکتر نوشته بود رو دادم 

بعد هم از اونجاییکه تولد بابایی30شهریوره و من شدیدا حال بدی داشتم مونده بودم چیکار کنم براش؟ خودش میگفت من هیچی ازت نمیخوام اصلا ازت توقع ندارم .نری بیرون خودتو اذیت کنی به خاطر من 

اما من دلم طاقت نیاورد آخه این چند وقته همه کارها رو دوش باباییه باید جبران میکردم رفتم خرید و کلی کادو برا بابایی خریدم البته بهتره بگم رفتیم خرید چون تو هم با من بودیبماند که چقدر تو خیابون حالم بد میشد هی صلوات میفرستادم و قرآن میخوندم که حالم بهم نخوره. از طرفی هم برا تولد بابایی یه رستوران سنتی که موسیقی زنده داشت رو در نظر گرفته بودم که کیک خریدم و بردم و اسم بابایی رو گفتم که قرار شد بعد شام برا بابایی آهنگ تولد بزننو خواننده هم براش تولد تولد بخونه.

خلاصه روز تولد بابایی با حال خرابم رفتیم بیرون بابایی هی میگفت حالت بده بریم خونه گفتم نه . یواش یواش رفتیم سمت رستوان به بابایی گفتم اینجا شام بخوریم . یه کم نشستیم مامان جون و بابا جون هم اومدن بابایی خبر نداشت که دعوتشون کردم کلی شکه شد. خلاصه شامو خوردیم ( من فقط 2قاشق خوردم) ! بعد خواننده یهو خم شد سمت بابایی و گفت محمـــــــــــــد محـــــــــــمد تولدت مبـــــــــارک ، مبــــــــارک ، مبــــــــــارک، تولدت مبــــــارک و همزمان کیک رو اوردنو کل شعر تولدو با اسم بابایی خوند

باباییتعجب

من خندونک

بعد هم کیک رو بین میزهای اطراف تقسیم کردیم و بقیه رو‌ دادیم پرسنل اونجا خودمونم یه کم خوردیم چون جا برا کیک نداشتیم

 

 دیگه اومدیم خونه و بابایی کادوهاشو باز کردو خیلی خوشش اومد

بعد از اینا میرسیم به اینکه جواب آز حاضر شد و 5مهر رفتیم پیش خانم دکتر 

جوجه مامان این شمایی

مامان قربونت بشه که اینجا 8هفته بودی من فدای تو بشم 2سانتی مامانبوس

یه کمم صدای قلبتو شنیدیم اما هی قطع میشد من میترسیدم دکتر گفت نترس مثل ماهی سُر میخوره میره اینور اونور بابایی که صدای قلبتو شنید خیلی خوشحال شدشکلکـــْـ هایِ هلــن

خداروشکر که تورو داریم و خداروشکر که سالمی 

وزن من 60

فشار 12رو 8

مامانی حالم خیلی بده باز حالم داره به هم میخوره ایشالا میام و از سونو ان تی مینویسم برات فدات بشم 

میبوسمت 

93/7/30

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه ما می باشد