دلیل نبودنم و حالا دلیل بودنم
سلام به عشق خودم ،نفس خودم ،جـــــــــوجــــــــــه خودم
دلیل نبودن ، نبودن تو بود وحالا دلیل بودنم ، بودن توست
بذار برات بگم :
آخرین باری که برات نوشتم اردیبهشت بود خرداد و تیر هم که فصل امتحانا و .... بود
بعد هم وارد ماه مبارک رمضان شدیم و اگه خدا قبول کنه روزه هامونو گرفتیم رسیدیم به شهریور یعنی این ماه، من شک کرده بودم که اومدی از کجا؟ از اونجاییکه من 20-30تا چهارراه راه میرفتم آخ نمیگفتم ولی طوری شده بودم که 3تا چهارراه راه میرفتم چنان کمردردی میگرفتم که نگو انگار کمرم داشت میشکست زودخسته میشدم خیلی تند تند گرسنه میشدم.خلاصه 5شنبه (6 ام) بیبی خریدم اما باز ترسیدم استفاده کنم که نکنه منفی بشه گفتم صبر میکنم تا جمعه اما جمعه هم صبر کردم تا شنبه . شنبه با کلی استــــــــــــرس بیبی رو امتحان کردم و جواب:
خلاصه رفتم آز که مطمئن بشم و اینم آز:
خلاصه منو میگی اینجوری بودم
خدایـــــــــــــا شـــــــــــکر خیلی بزرگی خدای من
یا امام رضا ازت ممنونم که هنوز تولد شما نشده بزرگواری کردی و شما به من کادو دادی
خلاصه به بابایی مسیج دادم (سلام بابایی خوبی؟) زود زنگ زد گفتم خوندی؟ گفت راست میگی؟ گفتم آره باورش نمیشد جون خودشو قسم خوردم تا باور کرد خیلی خوشحال شد
شب که اومد خونه کلی میوه و خوراکی خریده بود و خوشحال بود تا آخر شب باهات حرف زد
من که داشت حسودیم میشد
یکشنبه رفتم پیش خانم دکتر برام آز نوشت و سونو کرد اما تورو ندید به قدری نگران شدم که نگو . گفتم چرا پیدا نشد گفت نگران نباش الان زوده دیده بشه .یه کم خیالم راحت شد اما دلم میخواست ببینمت فسقلی من
حالا باید برم آز و بعد هم برم دکتر
راستی دارم روزی یک حزب قرآن برات میخونم امروز جز 1 تموم میشه خیلی خوشحالم تا به دنیا بیای ایشالا 2بار میتونم قرآن رو ختم کنم
یه سررسید هم برداشتم هرروز برات مینوسم از حال خودم و اوضاع و احوال اطراف
خداروشکر که پیشمی بی صبرانه منتظر لگدهاتم
وزن من 59
فشار 12رو8
93.6.12