جوجه طلای مامانوباباجوجه طلای مامانوبابا، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره
مامان جوجه مامان جوجه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
بابای جوجهبابای جوجه، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

جوجه ما

خبرهای یک ماهی که گذشت

1393/2/28 18:20
نویسنده : مامان نینی
672 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان

خوبی؟خوشی؟سلامتی؟ خب خداروشکر

منم خوبم مرسی. مگه میشه وقتی تو دائم تو فکر منی بد باشم عزیزم 

دیدی این ماه چه زود گذشت ؟؟؟؟؟؟؟

 

بذار  برا ت بگم از اتفاقهایی که افتاد:


10 ام تولد مامان جون (مامان من ) بود و من همون روز فهمیدم عمه شما یه نینی 2ماه داره 

روز مادر هم رسید و بابایی برام یه تونیک خوشمل گرفت و 50 پول داد و گفت یه چیز دیگه هم به انتخاب خودت برات میگریم از اونجاییکه خانمها به طلا علاقه بسیاری دارن منم گفتم بریم طلا بگیریم اما از چیزی خوشم نیومد حالا باید یه روز بعد سبک شدن درسها بریم بگردیم ببینم چی خوشم میادچشمک

برای روز مرد هم من برای بابایی از دروازه دولت کفش خریدم .مامان جون ( مامان من ) برای بابایی یه پیرهن خوشمل خرید.

رسیدیم به 5شنبه 93/2/25 که منو بابایی رفتیم چالوس . چرا؟ خب شنبه یعنی 27 ام سالگرد ازدواجمون بود این سومین سال با هم بودنمون بود و برای همین ما تصمیم گرفتیم بریم مسافرت . خلاصه 5شنبه که رسیدیم چالوس کلی کنار دریا نشستیم آخه من عاشق دریا هستم شب تا 1 کنار دریا بودیم . فرداش (جمعه) رفتیم نوشهر و نمک آبرود و پارک ساحلی سارینا. وای که چقدر نمک آبرود قشنگه وقتی با تله کابین میری بالا و اون جنگل سرسبز وقشنگ رو میبینی دلت میخواد همونجا برای ستایش خدای متعال به سجده بیفتی. 2ساعتی اونجا بودیم و بعد دوبار به چالوس برگشتیم و از بازار ماهی فروشها ماهی تازه خریدیم و راه افتادیم سمت تهران. جات خالی ماهی ها رو برای شام درست کردم خیلی خوب و خوشمزه بود.

حالا کادوها: مامان جون ( مامان من ) برامون یه روتختی خوشمل خریده بود ماهم روتختی قبلی رو دادیم خشک شویی و جمع کردیم این جدیده رو انداخیتمخندونک

قبل رفتنمون من برای بابایی از همون مغازه که کفششو خریده بودم کمربند ست کفششو خریدم بابایی هم 100 تومن به من داد

وقتی توی پارک ساحلی بودیم من به بابایی گفتم که میخوام جت اسکی سوار بشم بابایی گفت برو بپرس ببین چجوریه؟ من رفتم از آقایی که اونجا بود پرسیدم گفت 1ساعت دیگه مسئولش میاد منم اومدم پیش بابایی ، بابایی در راننده رو باز کرد گفت بشین بریم من گفتم نه صبر کن مسئولش بیاد گفت خیلی مونده تا 1ساعت دیگه میریم کلی میگردیم منم دیدم راست میگه نشستم پشت فرمون یهو دیدم 2تا تراول 50 تومنی زیر دور فرمونه با یه نامه من شوکه شدم اصلا فکر کادو نبودم چون کادوهامونو قبل رفتن به هم داده بودیم خلاصه کلی ذوق کردم و از بابایی تشکر کردم.

شنبه (27 ام ) هم منو بابایی رفیتم امامزاده داود . بعد از زیارت اومدیم کنار رودخونه کلی حرفیدیم و بعد از خوردن ناهار اومدیم خونه.

این بود ماجرای ما در 1ماه .

یکشنبه 93/2/28

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آرزو
28 اردیبهشت 93 19:01
سلام چه جوجوی نازی
مامان نینی
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان آرزو
30 اردیبهشت 93 15:27
سلام مرسی از حضورت ایشااله نی نی دار بشی
مامان نینی
پاسخ
ممنون عزیزم
نیلوفر
24 تیر 93 15:42
فروش عروسک دستبافت با قیمت مناسب به وبلاگم سر بزنید http://honarhayeme.blogfa.com/
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه ما می باشد