جوجه طلای مامانوباباجوجه طلای مامانوبابا، تا این لحظه: 9 سال و 8 روز سن داره
مامان جوجه مامان جوجه ، تا این لحظه: 32 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
بابای جوجهبابای جوجه، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

جوجه ما

خبرهای این مدت برا دخملی

1393/10/10 17:23
نویسنده : مامان نینی
751 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به نفس خودم، جوجوی خودم ، عمر خودم

خوبی مامانی؟شما الان توی هفته 23 هستی

من خیلی بهتر شدم خداروشکر دیگه کمتر حالم به هم میخوره فقط زمانیکه که گرسنه میشم باید سریع یه چیزی بخورم وگرنه اینجوری میشم منم از ترسم هروقت گرسنم میشه زود یه چیزی میخورم .

خب اول بریم سراغ خبرها 15 آذر نوبت دکتر داشتم با بابایی رفتیم دکتر .جواب آزمایشو سونو انومالی رو نشون دادیم که همه چی خوب بود خداروشکر و دکتر قلب شما رو چک کرد و دید خوبه  خداروشکرYah . قرص جدید هم اضافه نکرد همون پریناتال رو میخورم فقط . بعد هم خانم دکتر گفت برا ماه دیگه وقت بگیر منم برا 15 دی دقیقا یک ماه بعد وقت گرفتم.

حالا میرسیم به اینکه 23 آذر تولد من بود اما افتاده بود فردای اربعین .5شنبه  هفته قبل از تولدم یعنی13 ام ، که من خونه مامان جون بودم صبح با مامان جون رفتیم بیرون برا شما چیز میز ببینیم اما به  سر کوچه نرسیده بودیم من چنان سرگیجه و حالت تهوعی گرفتم که بدو بدو سمت خونه برگشتم مامان جون هم دنبال من . رسیدم خونه باز . اینسری نمیدونم چرا چنان حالم بد شد که بعدش یه حالت خیلی بدی داشتم درست مثل زمانیکه به کسی داروی بیهوشی زدن و طرف تازه میخواد به هوش بیاد شده بودم! چشمامو نمیتونستم باز نگه دارم خوابم نمیومد اما چشمام بسته بود قدرت حرف زدن نداشتم مامان جون بنده خدا ترسیده بود همینجور که دراز کشیده بودم هی میپرسید خوبی؟ منم با چشم تایید میکردم. خلاصه بعد 2ساعت موندن تو اون حالت دیگه یواش یواش پاشدم و مامان جون هم برام آبمیوه گرفته بود خوردم و بعد هم ناهار، کمی بهتر شدم.

شب شد و بابا و باباجون از سرکار اومدن منم حال نداشتم پای شوفاژ دراز کشیده بودم بابایی که وارد شد دیدم یه کلاه تولد سرشه، یه کیک دستشه با شمع 23 و دوتا از این فشفشه بزرگها رو کیکه و چندتاکادو هم دست باباجون!! من مونده بودم چه خبره اینجا؟ آخه کیک به چه مناسبتیه کادو چیه؟ یهو بابایی گفت تولدت مبارکــــــــــــــــــــــــــ تازه فهمیدم کیک و کادو برا تولد منه خلاصه بدون توجه به کیک و ...... کادوهارو از دست باباجون گرفتم و باز کردم. دیدم بابایی برام تبلت خریده با کیفش که کیبورد هم داره

حس من تو اون لحظه

همه نشسته بودن رو مبل کنار هم کیک رو گذاشته بودن جلوشون منتظر من که برم عکس بگیریم من تبلت روشن کردم داشتم باهاش کار میکردم توجهی به اطراف نداشتم

خلاصه تبلت به دست رفتم عکس گرفتم باباجون و مامان جونم زحمت کشیدن بهم 150تومن کادو دادن. بعد بابایی گفت چون تولدت فردای اربعین بود الان گرفتم منم از همه تشکر کردم و نشستم پای تلبت

آهان راستی دوتا خبر برات دارم : اولی اینکه منو شما یه دور قرآن رو ختم کردیم و من از این بابت خیلی خوشحالم روزی یه حزب خوندم که 4ماه طول کشید اما این سری میخوام روزی 2حزب بخونم که 2ماهه تموم بشه اگه روزی یه حزب بخونم احتمالا چند جز آخر میفته بعد زایمان اما دوست دارم قبل زایمان دور دوم هم تموم بشه.

خبر دوم اینکه برا نینی خوشملمون اتاق ساختیم که ایشالا وسایلشو بخریم بذاریم تو اتاقش آخه خونه مون یه خواب بود منم به هیچ وجه نه راضی میشدم تخت خودمونو جمع کنیم نه دوست داشتم وسایل شما تو اتاق ما باشه میگفتم باید بچه م اتاق جدا داشته باشه وسایلشو بچینم براش بچه م باید مستقل باشه .چقدر به فکرتم بوس

یه چیزی که از همه اتفاقاتی تو این مدت افتاد برام مهم تر بود حس کردن حرکتهای عشقم بود واااااااااااای که چقدر شیرینه . خدایا ازت میخوام به همه آرزومنداش نینی بدی طعم این لحظه ها رو بچشن. الان که ماشالا خیلی شیطون تر شدی دوتا از کارهاتو خیلی دوست داشتم دائم هم تو ذهنم مرور میکنم یکی اینکه یه روز نشسته بودیم من داشتم باهات حرف میزدم و قربون صدقه ت میرفتم آروم دوتا زدم رو دلم تو هم از اونور دوتا لگد زدی وااای میخواستم بخورمت به بابایی گفتم تا دوتا آروم زدم روش منو زد !محبت گفت دیدم قشنگ بلوزت تکون خورد.محبت یکی دیگه اینکه دیروز با تلفن صحبت کردم گوشی رو گذاشتم رو دلم که دوباره زنگ خورد جواب بدم یهو لگد زدی انداختیش پایینتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

قربونت برم من ، شیرینه من ، عسله من، این کارا رو میکنی بعد من دلم نمیاد به دنیا بیای دوست دارم همش تو دلم بمونی

15 ام نوبت دکتر دارم که میشه 2شنبه این هفته که میاد . به امید خدا اگه هم بشه میخوایم از این هفته خریدهاتو شروع کنیم قندعسلمشـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

قربون لگدهات و خودت برم من.دوستت دارم http://www.sheklakveblag.blogfa.com پريسا دنياي شكلك ها

 

 

پسندها (2)

نظرات (6)

مامان مبینا
10 دی 93 18:26
عزیزم ایشالله نی نی صحیح وسالم وسر وقت بیاد بغلت بازم میام پیشت عزیزم راستی منم اپممممممم
مامان نینی
پاسخ
ممنون گلم
یاسی
10 دی 93 18:31
لذت خاطرات به يادماندني کودکي دلبندانتان
11 دی 93 13:16
با سلام خدا قوت خدمت شما دوست عزيزم از ثبت روز به روز خاطرات ني ني هاي با مزه خودتان لذت مي بريد.درسته؟؟ حالا ما يک پيشنهاد به يادماندني برايتان داريم براي ديدن اين پيشنهاد به ما سربزنيد با آرزوي شادي ، سلامت و ثروت براي شما و کودک دلبندتان
مامان مبینا
12 دی 93 15:43
یه عالمه بووووووس واسه نی نی ومامان گل
مامان نینی
پاسخ
مرسی
مامان مبینا
30 دی 93 15:55
سلام مامانی خوفی؟ نی نی خوفه؟ دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتون دارم پیش منم بیا
مامان نینی
پاسخ
سلام ممنون حتما میام
مامان کیان
25 بهمن 93 3:02
سلااااااااااام عزیزم.وبلاگت زیبایی داری...کوچولوتونم مبارک باشه ایشالله خاطرات خوش 120 سالگیش و توش بنویسی...
مامان نینی
پاسخ
ممنون عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه ما می باشد