جوجه طلای مامانوباباجوجه طلای مامانوبابا، تا این لحظه: 9 سال و 7 روز سن داره
مامان جوجه مامان جوجه ، تا این لحظه: 32 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
بابای جوجهبابای جوجه، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

جوجه ما

جوجه مو دیدم هورااااا

سلام عشق مامان، نفس مامان، عمر مامان،جون مامان خوبی جوجه م ؟ من خیلی خوب نیستم چرا؟  به چند دلیل یکی اینکه نمیتونم چیزی بخورم از همه چی بدم میاد  غذام یک سوم قبل شده و نگرانم نکنه تو نتونی خوب تغذیه کنی ولی میدونم هرچی لازم داشته باشی از ذخایر بدن من استفاده میکنی ، استفاده کن نوش جونت نانازم تو مهمتری تو خوب باش من هرچی شدم بشم عشقم ، خلاصه داشتم میگفتم خوابم به هم خورده یهو میبینی 3نصفه شب بیدار میشم تا 7صبح بیدارم باز میخوابم !! دیگه اینکه همش اینجوریم که منجربه این حالت  میشه اما همه اینا فدای سرت ماه من  اول بگم که شرمنده که حدود 2ماهه نیومدم وبتو اپ کنم آخه حالمو بالا برات توضیح دادم ولی اینم بگم 2بار...
30 مهر 1393

دلیل نبودنم و حالا دلیل بودنم

سلام به عشق خودم ،نفس خودم ،جـــــــــوجــــــــــه خودم دلیل نبودن ، نبودن تو بود   وحالا دلیل بودنم ، بودن توست بذار برات بگم : آخرین باری که برات نوشتم اردیبهشت بود خرداد و تیر هم که فصل امتحانا و .... بود  بعد هم وارد ماه مبارک رمضان شدیم و اگه خدا قبول کنه روزه هامونو گرفتیم  رسیدیم به شهریور یعنی این ماه، من شک کرده بودم که اومدی از کجا؟ از اونجاییکه من 20-30تا چهارراه راه میرفتم آخ نمیگفتم ولی طوری شده بودم که 3تا چهارراه راه میرفتم چنان کمردردی میگرفتم که نگو انگار کمرم داشت میشکست  زودخسته میشدم خیلی تند تند گرسنه میشدم.خلاصه 5شنبه (6 ام) بیبی خریدم اما باز ترسیدم استفاده کنم که نکنه منفی...
12 شهريور 1393

خبرهای یک ماهی که گذشت

سلام عزیز مامان خوبی؟خوشی؟سلامتی؟ خب خداروشکر منم خوبم مرسی. مگه میشه وقتی تو دائم تو فکر منی بد باشم عزیزم  دیدی این ماه چه زود گذشت ؟؟؟؟؟؟؟   بذار  برا ت بگم از اتفاقهایی که افتاد: 10 ام تولد مامان جون (مامان من ) بود و من همون روز فهمیدم عمه شما یه نینی 2ماه داره  روز مادر هم رسید و بابایی برام یه تونیک خوشمل گرفت و 50 پول داد و گفت یه چیز دیگه هم به انتخاب خودت برات میگریم از اونجاییکه خانمها به طلا علاقه بسیاری دارن منم گفتم بریم طلا بگیریم اما از چیزی خوشم نیومد حالا باید یه روز بعد سبک شدن درسها بریم بگردیم ببینم چی خوشم میاد برای روز مرد هم من برای بابایی از دروازه دولت کفش خ...
28 ارديبهشت 1393

مادرم روزت مبارک

مادر عزیزم ،وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و  بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و  دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه  پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. مادر تو تمام شادی هایت را به من بخشیدی و غمهایت را در خود فرو ریخته ای، تا نفس دارم و بعد از  مرگ نیز روحم فراموشت نخواهد کرد. ای خدای بزرگ! به من توانائی بده هرگز از پله های غرور بالا نروم و  لحظات شادم را در کنارش باشم. کمک کن قلب رئوف و قشنگ این فرشته زمینی ات را هرگز نلرز...
31 فروردين 1393

سال نو مبارک

سلام عزیزدل مامان سال نو مبارک جوجه خودم ایشالا سال دیگه تو هم در کنار ما باشی با هم بریم عید دیدنی و گردش عزیزم امیدوار امسال سال خوبی برای همه باشه هرکی به هر خواسته ای داره برسه منم به جوجم برسم جات خالی کلی عید دیدنی رفتیم و گشتیم نانازم. فدای جوجه نازم   93/1/6   ...
6 فروردين 1393

شروع خونه تکونی

سلام عزیز مامان دیگه یواش یواش داریم به عید نزدیک میشیم و ماهم خونه تکونی رو شروع کردیم. البته تا الان فقط کمد دیواری رو تمیز کردیم. وای دیروز خیلی خسته شدم زنگ زدم مطب خانم دکترگل منشی گفت حالا حالاها وقت نداریم اگه میخوای بین مریض بیا. منم 3.30بود که رسیدم اونجا میدونی ساعت چند نوبتم شد؟ 6.30 یعنی 3ساعت اونجا بودم!!  . منم تا کارم تموم شده راه افتادمو تا این ترافیکو پشت سر بذارم حدود7.30 رسیدم خونه. بعد از یه کم خستگی در کردن با بابایی مشغول خونه تکونی شدیم وکار کمد دیواری و به آخر رسوندیم. از یه طرف 3 روزه  قراره از قالیشویی بیان فرشها رو ببرن ولی هنوز نیومدن.خونه ریخت و پاش شده خیلی کلافم ...
7 اسفند 1392

اولین دل نوشته مامان برای جوجه نازش

سلام جوجه من این اولین دل نوشته مامانه برای تو جوجه ناز. خیلی وقت بود دلم میخواست برات وبلاگ درست کنم ولی مگه این درس و امتحانا به آدم فرصت میده؟ دیگه امروز تصمیم خودمو گرفتم و به لطف خدا  واست وبلاگ درست کردم فدات بشم. بابایی که اومد خونه وبلاگتو نشونش دادم اول گفت چرا از الان وبلاگ درست کردی؟ بذار نینی دار بشیم بعد اما من گفتم تازه من خیلی وقته میخواستم درست کنم اما وقت نمیکردم  بعد گفت چرا اسمشو گذاشتی جوجه ما؟ گفتم پس چی میذاشتم؟ گفت نفس ما ، عزیز ما  گفتم دیگه شرمنده اینارو قبلا گذاشتن نمیشد   این بود داستان وبلاگ درست کردن برا نینی گلــــــــــم مامان فدای تو بشه  ١٥/١١/٩٢ ...
20 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه ما می باشد